کد مطلب:35457 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:242
به زیر قدم پرنیان چمن سرا گرم و روشن ز خورشید و ماه ز اجرام، روشن برین آسمان طبیعت همه سر به فرمان تو دراندیشه رفتی تو ای نامدار گر اندیشه كردی بدین اقتدار به انعام حق، گر بگویی سپاس وظیفه شناس ار نماید قیاس اگر ارزش خویش پیدا كنی به تكلیف خویش، ار شوی آشنا كسی كو شناسد تن خویش را بشر در میان همه زنده ها زمانی به نیروی شهباز فكر دگر باره مجذوب مادر شود همین مختلف طبع آشفته حال همین با خودی بودن و بیخودی بود كار پیغمبران خدا كه قرآن در این باره باشد گواه [صفحه 24] هدف ز آفرینش، عبادت بود چو انجام گردد وظیفه به خیر كلام خدا رهبر توده ها بشر بر چنین رشته ای استوار به جمعی كه قرآن شود راهبر چو روز قیامت شود آشكار به ناچار این نكته خود گفتنیست به جلدی درآورده گردن كنی كه منظور قرآن، قوانین اوست شناسی وظیفه به پندار نیك كه قرآن، ستمكار را دشمن است چنان از ستم بغض دارد مدام بود یاور مردم استوار بفرمود قرآن ز قول خدا كه ثابت بود همچو كوه استوار فرشته در آغوش دارد ورا به فرمان قرآن دورویی بد است دورویی كند رخنه مانند آب به جمعی چو آمیختی لاجرم به هر آرزو، توده را یار باش به قرآن ز پیشینیان داستان مپندار افسانه كاین داستان زبان را بود راستگویی فروغ بلای عجیبی بود این زبان به بیهوده ای كز دهن سرزند رشید است آن كس كه او را زبان كسی باشد از رسته ی مومنان [صفحه 25] منافق به هر جا دورویی كند بفرمود پیغمبر پاك دین كه فردا چو حاضر شوند انجمن به مال و به خون و آبروی كسی بود خصم قرآن كسی بی گمان به رنج است آن سان از آن بی خرد بپوش و مجوی عیبهای كسی بدان دم كه خود عیب گیری ز كس خوشا آن كسی كز گناهان خویش پس ای بندگان خدای جهان ببندید اندرز قرآن به كار شما را سپارم كنون بر خدا [صفحه 26]
نهادیم چون پای در این جهان
به سر سقف، فیروزه آسمان
به طاق سرا اختران انجمن
به فرخنده روز و شبان سیاه
ز ناچیز كرمی به خاك اندر آن
شب و روز دربند پیمان تو
ترا از چه دادند این اقتدار
كه دادت خدا می شوی وامدار
شوی لاجرم خود وظیفه شناس
نخستین قدم می شود خودشناس
به دنیا وظیفه تو ایفا كنی
نداری به هر كار سستی روا
ز خلقت شناسد كم و بیش را
معلق بود بین ارض و سما
چو اندیشه پر می كشد بر سپهر
به یك لحظه با خاك همسر شود
ورا كرده مرموزتر از خیال
به او داده یك حالت سرمدی
بشر با وظیفه كنند آشنا
در آنجا كه فرموده باشد اله
به جن و بشر، حكم، طاعت بود
به راه تكامل كند خلق، سیر
به راه تكامل بود رهنما
چو پیچد به لغزش نگردد دچار
نباشد بدان جمع، خوف و خطر
شفاعت كند قوم فرمانگذار
كه قرآن همی جمع اوراق نیست
و یا در سرازیب دامن كنی
عمل كردن آن قوانین نكوست
مسلمان پاكی به كردار نیك
ستم پیشه را خصم جان و تن است
كه شرك خدا را نهد ظلم نام
همی خلق فعال را دوستدار
كه ما دوستداریم آن بنده را
كند روز و شب، شكر پروردگار
نشاید فراموش سازد ورا
دورنگی، نمودار نابخرد است
كه كوهی نمك را نماید خراب
قوانین آنان بدان محترم
بیامیز با جمع و هشیار باش
چو خوانی همی پند گیری از آن
از آن شد كه عبرت بگیری از آن
بیندیش و پرهیز كن از دروغ
نگهدار، كاتش برآید از آن
زمانی جهانی به هم برزند
به فرمان اندیشه باشد عنان
كه هموار باشد دلش با زبان
زبانش همه یاوه گویی كند
كسی رستگار است اندر زمین
به محشر شود پاك دست و دهن
میالای خود تا به مقصد رسی
كه گوید همی غیبت دیگران
كه گوید تن مرده را می خورد
كه ناچار خود عیب داری بسی
در آن لحظه، خود را به فریاد رس
به شرمندگی حال دارد پریش
ز قرآن بگیرید اندرز جان
كه باشید در دو سرا رستگار
بدان مهربان ایزد رهنما
صفحه 24، 25، 26.